عزیز دل مامان امروز از صبح سر پا بودم .لباس های شسته شده رو جمع و جور کردم وبابات هم امروز کلی خرید کرده بود و من میوه و سبزی و... شستم و جا دادم تو یخچال و فریزر و ساعت ١٦ بود که ناهار خوردید که اونم پر درد سر بود چون من هوس کشک و بادمجون کردم و درست کردم اما بابات گفت که این غذا نشد که من ناهار نمیخورم من هم مجبور شدم واسش مرغ و برنج درست کنم البته بابات حق داشت آخه زیاد بادمجون دوست نداره دیشب هم من شام درست نکردم و بیرون شام خوردیم.ساعت ١٩ هم مامانیم با نگار و آتوسا اومدن اینجا و یه ساعتی بودن و رفتن.دیروز مامانیت اینا با عمه هات یه سفر یه روزه رفتن شمال ساعت ٢٢ بود که به بابات گفتم زنگ بزن ببین کجان و اگه میخوان من واسشون شام درست کنم و...